شبکه یک - 25 مرداد 1398

"غدیر" و قدرت سرگردان(حجاب حقیقت در "حجاز"، از آغاز)

عید غدیر _ نشست تحلیل ماهیت آل سعود از کشتار حجاج دهه ۶۰ تا فاجعه منا در دهه ۹۰ _ جمعی از اساتید دانشگاه خواجه نصیر طوسی _ ۱۳۹۴

بسم‌الله الرحمن الرحیم

خدمت برادران و خواهران عزیز سلام عرض می‌کنم. موضوع جلسه در واقع بحث غدیر است ولی یک اشاره‌ای هم به قضیه‌ی حجاج می‌کنیم. نکته‌ای در مورد بحث غدیر بحث می‌کنم. حضرت فاطمه(س) در خطبه‌ی خود در مدینه که خیلی سخنرانی عجیبی است و نمی‌دانم چرا به آن فدکیه می‌گویند چون این توهین به حضرت زهرا(س) است. آن خطبه، خطبه‌ی توحید و عدل و امامت و خداشناسی و انسان‌شناسی و عدالت است و فدک به عنوان شاهد مثال یک بخشی از این است که می‌فرمایند با ما و با نص صریح پیامبر(ص) و با مسائل واضح فقهی و حقوقی این کار را می‌کنید، حالا با مسائل دیگر و با دیگران چه خواهید کرد؟ مسئله این بود. حضرت زهرا(س) فرمودند اگر اجازه می‌دادند آن‌طور که رسول خدا(ص) می‌خواست کار پیش برود و به وصیت غدیر عمل می‌شد و علی(ع) می‌آمد در جهان اسلام هیچ صاحب حقی از حق خودش محروم نمی‌ماند. زندگی‌های شما، زندگی‌های آرام و بی‌تنش می‌شد. یک زندگی سالم، عادلانه بود و همه به حقوق خود می‌رسیدید. فرمودند ولی از این پس سرنوشت جهان اسلام با خون و خشونت در آمیخت. از این شتر خلافت خون بدوشید. قرار بود خلافت مسیر دیگری برود. مسیری که دیگر خونریزی و جنگ داخلی نباشد ولی اتفاقی افتاد که از پستان خلافت خون خواهید دوشید. اگر علی بود کاری می‌کرد که این شتر خلافت چنان آرام می‌رفت که امت احساس تکان و تنش نمی‌کرد. حضرت امیر(ع) فرمودند وقتی از غدیر و حاکمیت بحث می‌شود هدف بحث حکومت و حق من نیست. می‌گویند حکومت حق علی است ولی به این معنا نیست و در واقع حق امت است. چون شخص امیرالمؤمنین علی(ع) می‌فرمود «انا بالامر صاحبکم...» من دیروز هم‌صحبت و رفیق شما بودم، «و الیوم عبرتم لکم...» امروز به من نگاه کنید و از آن‌چه با من کردند و به من گفتند درس بگیرید تا دوباره این خطاها و مسائل را در طول تاریخ اسلام تکرار نکنید، «و قداً مفارغکم...» و فردا از شما جدا خواهم شد و خواهم رفت. حکومت بر شما برای من اصلاً اصالت ندارم و به دنبال آن نیستم. آن روایت را شنیده‌اید که فرمودند به خدا قسم اگر به من بگو پوست دانه‌ی جویی را از دهان مورچه‌ای بگیر تا به جای آن همین الان حکومت هفت اقلیم را به تو بدهیم چنین معامله‌ای نخواهم کرد. یعنی می‌گوید حکومت بر هفت اقلیم، حتی سیارات و آسمان‌ها، چه برسد به زمین پیش، این ارزش را ندارد که بخواهم یک دانه‌ی جویی را از دست یک مورچه بگیرم. می‌گوید برگی که ملخی آن را جویده و من بخواهم ته‌مانده‌ی آن برگ را از ملخ بگیرم. ببینید این چقدر ارزش دارد. در یک جای دیگر می‌گوید مثل عفونتی که از بینی بز بیرون می‌آید که حال آدم به هم می‌خورد. در یک جایی می‌گوید مثل استخوان خوک که گوشت آن در دست یک آدم جزامی بوده و گوشت آن را خورده است. شما چقدر رغبت داری آن استخوان را از دست یک آدم جزامی بگیری؟ من به کل حکومت و دنیا و ثروت این‌طور نگاه می‌کنم. کسی که تمام زندگی او در فداکاری گذشته است. وقتی هم که به قدرت و حکومت رسیده تمام وجودش مبارزه با اتلاف و اسراف و گناه و ستم و کفر و ذلالت و همین‌طور خدمت به خلق است. به ایشان می‌گویند شما شب‌ها که مشغول عبادت هستید. روزها هم که مشغول خدمت به خلق هستید. چه زمانی برای خودتان می‌ماند که بخوابید یا استراحت کنید؟ امکان ندارد چند ساعتی را هم برای خودتان برنامه‌ریزی کنید تا بخوابید؟ حکومت علی این است. غدیر برای علی چیزی ندارد. غدیر به ضرر علی است. طرف می‌گوید ظهر که آفتاب بود و از گرمای شدید کوفه همه به خانه‌های خود پناه برده‌اند دیدیم که یک نفر در کوچه‌ها راه می‌رود. جلو رفتم و دیدم علی است. گفتم آقا ببخشید، اتفاقی افتاده که این وقت روز و در این گرما این‌جا هستید؟ فرمودند نه، در کوچه و خیابان‌ها می‌گردم تا ببینم مبادا کسی مشکلی نداشته باشد و صدا و دست او به من نرسیده باشد. یک وقت بچه‌ی یتیمی، بیوه‌ای، برده‌ای، اسیری، غریبی نباشد که من به خانه بروم و این در آفتاب بیرون مانده باشد. این است. وقتی می‌گویند غدیر حق علی است یعنی حق همان اسیر و برده و یتیم و مردم است. مسئله‌ی غدیر این است. تمام وجود ایشان مبارزه با طاغوت و کوشش بود. جسم رنج‌دیده و روح پرقدرتی دارد و کل سهم ایشان از دنیا یک خانه‌ی کوچک گلی است که حضرت فاطمه(س) می‌فرماید ما روی چند پوستین می‌خوابیدیم و با همان‌ها هم برای شتر یا گوسفندان خود علف می‌بردیم. این کل زندگی ما بوده است. در سطح فقیرترین مردم زندگی می‌کرده است و در عین حال همیشه آرام و متین بوده است. بعد از این‌که پیامبر(ص) از دنیا می‌روند قضیه‌ی سقیفه به وجود می‌آید. ابوسفیان که یک عمر با اسلام مبارزه کرده پیش امیرالمؤمنین علی(ع) می‌آید و می‌گوید این‌ها از قبیله‌های دو و سه هستند ولی من و شما از تیره‌ی مهم قریش هستیم. آن مسائل قبلی به کنار باشد. می‌خواهد باز مسلمین را به جان هم بیندازد و می‌گوید من با تمام نیروهای خود در خدمت شما هستم تا علیه ابوبکر و عمر حرکت کنیم. من اجازه نمی‌دهم این‌ها بر سر کار بیایند تا شما خلیفه بشوی. حضرت امیر(ع) به او یک نگاهی می‌کنند که از چه زمانی دلسوز اسلام شده‌ای؟ حق علی و غدیر این است. چه کسی از علی بیشتر صاحب حق است؟ جواب ابوسفیان را که می‌خواهد سوء استفاده کند و بین مسلمین جنگ داخلی به راه بیندازد این‌طور می‌دهند. او آمد حضرت امیر(ع) را تحریک کنند تا آشوب کنند و جنگ داخلی به راه بیفتد. دید حضرت امیر(ع) جواب ندادند. به او گفتند برو. من می‌دانم برنامه‌ی تو چیست. من با ابوبکر و عمر بر سر هر مسئله‌ای اختلاف دارم به جای خود بماند چون اختلاف این‌ها با من غیر از اختلاف تو با ما و سابقه‌ی تو با اسلام است. پیش عباس، عموی پیامبر(ص) رفت. به او گفت بیا با هم برویم و با علی بیعت کنیم و حتی اگر او قبول نکرد من با تو بیعت می‌کنم. باز تو عموی پیامبر(ص) هستی و قبیله و تیره‌ی قریش مهم است. او گفت علی اهل این کارها نیست. تو از علی مأیوس شده‌ای و حالا به سراغ من آمده‌ای؟ بعد پیش حضرت امیر(ع) آمدند و حضرت امیر(ع) این جواب را دادند. «فَاِن اَقُل یقولوا حرص علی المُلک...» اگر حرف بزنم می‌گویند حرص قدرت می‌زند. اگر اعتراض بکنم می‌گویند قصه‌ی قدرت را می‌خورد. «حرص علی الملک...» حرص قدرت دارد. «وَ اِن اسکُت...» اگر به خاطر وحدت مسلمین سکوت کنم، «یقولوا جزعَ من الموت...» می‌گویند از مرگ می‌ترسد. می‌ترسد حرف بزند و اعتراض بکند و او را بکشند. فرمودند «هیهات بعدَ اللَّتَیَّا وَ التی...». بعد از آن همه فداکاری‌ها که من باید بیش از هزار بار به شهادت می‌رسیدم به من می‌گویند می‌ترسم. من از مرگ نمی‌ترسم، بلکه از جنگ داخلی بین مسلمین و سقوط امت می‌ترسم. از فروپاشی امت می‌ترسم. مسلمان‌ها تازه مسلمان شده‌اند و من می‌ترسم بگویم و آن‌ها بگویند این چطور دینی بود که تا پیغمبر آن رفت آدم‌های درجه اول آن دین بر سر دنیا و قدرت به جان هم افتادند. فرمود من از این می‌ترسم. من می‌ترسم در شرایطی که مسلمین یک جنگی با امپراطوری روم داشته‌اند و شهید داده‌اند و جناب جعفر طیار برادر امیرالمؤمنین علی(ع) و غیره در آن کشته شده‌اند، حرفی بزنم. حضرت رسول(ص) برای این‌که احساس می‌کردند ممکن است امپراطوری روم احساس قدرت بکند و به آن‌جا بیاید با یک سپاه عظیمی خودشان رفتند و بدون جنگ و با یک مانور قدرت ارتش روم را ترساندند و آن‌ها عقب‌نشینی کردند. وقتی هم که آمدند باز هم این خطر بود. حتی تا آخر عمر سپاه عظیمی را به فرماندهی «اوسامه» آماده کردند که این‌ها به مرزهای روم بروند که به احتمال قوی مجبور خواهند شد با ارتش روم بجنگند. از آن طرف شاهنشاهی ایران است. از آن طرف جریان وسیع منافقین در داخل است که کسانی دیده‌اند باد به نفع اسلام وزیده و الکی آمده‌اند و مسلمان شده‌اند. امثال معاویه و ابوسفیان که بعدها با اسلام جنایت‌هایی کردند. از آن طرف جریان‌های مشرکین داخلی که زخم خورده بودند. حضرت امیر(ع) همه‌ی این مسائل را می‌بیند و با توجه به این مسائل از خود گذشتگی و سکوت می‌کنند. در شرح «ابن ابی الحدید» در جلد 1 در صفحه‌ی 307 آمده که فرمودند به خدا قسم اگر ترس تفرقه بین مسلمین نبود که در همین آغاز تاریخ اسلام مسلمین بر سر مسئله‌ی حکومت به جنگ با هم نپردازند و اگر نمی‌ترسیدم از این‌که کفر برگردد و اسلام در همین آغاز دهه‌های نخستین خودش مثل مسیحیت و ادیان الهی قبلی نابود بشود و از فروپاشی امت نمی‌ترسیدم طور دیگری عمل می‌کردم و واکنش‌های دیگری نشان می‌دادم. چنان که اول هم نپذیرفتم ولی بعد دیدم که این مسئله خطرهای بزرگی دارد. این تعبیر ایشان در خطبه‌ی 190 نهج‌البلاغه است که فرمودند آن عده از اصحاب پیامبر(ص) که امانتدار هستند، آن‌چه که از پیامبر(ص) راجع به من و راجع به دیگران می‌دیدند و می‌شنیدند را واقعاً گفتند و در این امانت خیانت نکردند. یا از ترس، یا از وسوسه‌ی قدرت یا از عافیت‌طلبی یا فریب‌خوردگی و تعصب قبیله‌ای خیانت نکردند، می‌دانند که «انی لم ارُدُ علی اللهِ و لا علی رسولِه ساَعةَ قَطُّ...» من در تمام عمر خود حتی یک لحظه‌ بر خلاف آن‌چه که احتمال می‌دادم فرمان خدا یا نظر رسول الله است عمل نکردم. ساعت به معنی لحظه است. هر جا در قرآن و روایت می‌گویند ساعه منظور 60 دقیقه نیست بلکه به معنی لحظه است. من در تمام زندگی خود یک زاویه‌ی نیم‌ درجه هم با خدا و رسول خدا نداشته‌ام. این را امانتدارانی که اصحاب پیامبر(ص) هستند می‌دانند. «و لقد واسَیتُهُ بِنفسی...» هر جا پیامبر(ص) و اسلام مطرح بود من جانم را جلوتر از همه به میان میدان انداختم. «واسیته» یعنی هر جا اسلام در خطر بود من خودم را به خطر انداختم. شکست و پیروزی اسلام برای من شکست و پیروزی خودم بود. من جدا از اسلام و خدا و پیامبر(ص) برای خودم شأنیت و شخصیتی قائل نبودم. «واسیته بنفسی...» با همه‌ی وجود در خدمت پیامبر(ص) و دین بودم. «فی المواطنِ التی تَنْکُثُ فیها الابطال...» در معرکه‌هایی که پهلوان‌ها و قهرمان‌ها می‌ترسیدند و عقب‌نشینی می‌کردند. ابطال به معنی شجاعان است. نترس‌ترین افراد در آن‌جا می‌ترسیدند و خفقان می‌گرفتند و سرشان را پایین می‌گرفتند و من همان‌جا جلو می‌آمدم و فریاد می‌زدم. وقتی که همه می‌ترسیدند. «و تتأخرُ عَنها الاَقدام...» جایی که کسانی جلو می‌رفتند و یک مرتبه ده قدم عقب می‌آمدند و در آن لحظه‌ای که همه عقب‌نشینی می‌کردند من تنها حمله کردم و جلو رفتم. وقتی احتیاجی به جان و مال و آبرو بود، همه که عقب می‌آمدند من جلو می‌رفتم. وقتی همه سست می‌شدند من محکم می‌آمدم. قهرمانان‌ عقب‌نشینی می‌کردند و من آن‌جا در کنار پیامبر(ص) بودم و این را همه‌ی شما می‌دانید که این شجاعتی بود که خدا به خاطر ایمان به من داد. یعنی این نیست که ژنتیکی باشد و به خاطر ایمان به حقیقت بود. حالا می‌گویید من از ترس مرگ سکوت می‌کنم؟ من از این می‌ترسم که آن‌ها من را بکشند؟ آن‌جا بود که فرمودند به خدا قسم علاقه‌ی پسر ابوطالب به مرگ و شهادت بیش از علاقه‌ی کودک و طفل به پستان مادرش است و فرمودند «انَّ احب ما انا لاقٍ الیَّ الموت...» فرمودند من در تمام زندگی و در تمام دنیا چیزی را به اندازه‌ی مرگ دوست ندارم. چون مرگ تنها فاصله‌ی ما با خداست. مرگ یعنی موانع برداشته می‌شود و مستقیم به ملاقات خدا می‌رویم. فرمود من در این عالم چیزی را بیش از مرگ و بلکه بیش از شهادت دوست ندارم و این شما هستید که به فکر چیزهای دیگر هستید و حالا وقتی به خاطر وحدت امت سکوت می‌کنم به من می‌گویید می‌ترسم؟ فرمود وضعیت من این‌طور شده است که اگر به خاطر وحدت حرف نزنم می‌گویند ترسید، اگر حرف بزنم می‌گویند به دنبال ریاست است و این جنگ قدرت است. بنابراین وقتی که از غدیر می‌گوییم از یک طریف نصب صحیح الهی است، از یک طرف عظمت علی است و از یک طرف ظلم بزرگی است که نه به علی بلکه به کل اسلام و جهان اسلام و بلکه واقعاً به بشریت شد. یعنی شما تصور کنید اگر امیرالمؤمنین علی(ع) بعد از پیامبر(ص) آمده بود و آن سبک حکومت و ولایت پیامبر(ص) ادامه پیدا می‌کرد چه می‌شد. مثلاً پیامبر(ص) ده سال حکومت کرده‌اند و 20 سال هم علی ابن ابیطالب(ع) به همان سبک می‌آمد. حسن بن علی(ع) و حسین بن علی(ع) حکومت می‌کردند که اوج اخلاق و مروت و عدالت و انسانیت بودند. شما ببینید جهان اسلام چه می‌شد. اسلام در آن زمان از نظر علم و اقتصاد و صنعت و نظامی‌گری و فرهنگ تمدن اصلی جهان شده بود و بزرگ‌ترین امپراطوری جهان را داشت. شما فرض کنید این مسیر می‌آمد و نصف جهان و قدرت اصلی جهان در دست اولیای خدا بود. این تمدن و علم که در اواخر قرون وسطی و رنسانس در غرب به اروپا منتقل شد و این‌ها حاکم بر جهان شدند به وجود نمی‌آمد و تمدن اسلامی همه جا را می‌گرفت. ولی فرض کنید اگر تمدن غیر اسلامی هم می‌آمد تحت تأثیر آن اسلام بود. ببینید وضعیت بشر چطور بود. من می‌خواهم عرض کنم غدیر یک اتفاقی در گوشه‌ی یک بیابان نبود. اگر به غدیر عمل می‌شد امروز سرنوشت 7 میلیارد بشر تغییر می‌کرد و اصلاً جهان به سمت و سوی دیگری می‌رفت. یعنی فرهنگ، علم، اقتصاد، ارتباطات بین‌الملل، مفهوم خانواده، تکنولوژی، جهت‌گیری تکنولوژی، مسئله‌ی جنگ و صلح در دنیا، مواد مخدر، غارت‌ها، خشونت‌ها، مسئله‌ی فحشا، مسئله‌ی نابرابری ثروت و بی‌عدالتی‌های اقتصادی و فقر و غنا، اصلاً همه چیز بشر به یک شکل دیگری می‌شد. لذا نفی غدیر ظلم به علی(ع) نیست، پیش از او و بیش از او ظلم به کل بشریت است. حتی ظلم به طبیعت است. چون حضرت امیر(ع) یک جا می‌فرماید استفاده از طبیعت هم باید تابع یک منطق اخلاقی و حقوقی باشد. اسراف نباشد. نه اسراف و تبزیر و نه تعطیل باشد. حتی اگر تحت شعاع غدیر با طبیعت مواجه می‌شدیم، محیط زیست هم به یک شکل دیگری بود. اگر تکنولوژی هم زیر سایه‌ی غدیر بود به جای این تکنولوژی‌های بمب اتم و شیمیایی و میکروبی و ضایع کردن بشریت و به جای تکنولوژی گسترش فحشا و شکستن حریم خصوصی و این چیزها به یک مسیر دیگری می‌رفت. یعنی واقعاً نفی غدیر ظلم به بشریت و طبیعت و جهان بود و مسئله‌ی اصلی این است. ما باید این غدیر را با خودمان و با دنیا مطرح بکنیم. ولی غدیری که گاهی ما مطرح می‌کنیم یک غدیر فرقه‌ای و محدود است که چرا قدرت را به آن قبیله دادند و به این قبیله ندادند؟ چرا به بچه‌های امامِ ما ندادید؟ اصلاً این‌ها دو نگاه به مسئله‌ی غدیر است. در باب گفتمان آل سعود باید بگویم این‌ها از همان اولی که راه‌اندازی شدند و با آل شیخ ترکیب شدند، چون آل سعود در واقع دو جریان هستند. آل سعود نماد زور و خشونت و آل شیخ فرزندان محمد بن عبدالوهاب هم نماد تزویر مذهبی و تئوری‌پردازی برای زور و خشونت بودند. بعد هم که نفت کشف شد و انگلیس‌ها آمدند و این‌ها را بر سر کار آوردند و مشکل زر و طلا هم حل شد. بنابراین این مثلث زر و زور و تزویر در منطقه درست شد. انگلیسی‌ها و غربی‌ها سه، چهار هدف بسیار مهم برای تسلط بر جهان اسلام داشتند که همه‌ی این کارها را از جمله از طریق ایدئولوژی وهابیت و حاکمیت آل سعود انجام دادند. در ابتدا ضربه زدن به عثمانی‌ها بود. خلافت و امپراطوری عثمانی در واقع 6 قرن عمر داشت و شاید از یک جهاتی طولانی‌ترین امپراطوری تاریخ باشد و می‌دانید که بیش از نیمی از اروپا در اختیار این‌ها و مسلمین بود. شرق اروپا 350 سال در اختیار مسلمین بود. تا مرزهای اتریش و آلمان در اختیار مسلمین بود. در واقع باید گفت به جز آلمان و فرانسه و غرب اروپا کل اروپا در اختیار عثمانی‌ها بود و کسی را هم مجبور به مسلمانی نمی‌کردند. اتفاقاً بیشتر می‌خواستند این‌ها مسیحی بمانند و جزیه و خراج بدهند. ارتش‌های غربی و در رأس آن‌ها انگلیس کاملاً به ستوه آمده بودند و اولین استفاده از این تفکر و گفتمان آل سعود تشکیل یک جبهه‌ی عربی علیه عثمانی‌ها بود. فتوای مذهبی را محمد بن عبدالوهاب داد که گفت ترک‌ها کافر هستند. یعنی عثمانی‌ها کافر هستند. مذهب آن‌ها حنبلی بود، گرایش فکری آن‌ها اهل حدیث بودند و شبیه به اخباری شیعه بودند که به سند حدیث کاری ندارند و فقط معنای ظاهری حدیث مهم است و از طرفی لازم نیست همه‌ی احادیث را هم ببینی. هر حدیثی که می‌بینیم یا هر آیه‌ای از قرآن را که می‌بینیم همان اولین چیزی که به ذهن می‌آید را درست می‌دانیم و لذا شاید سطحی‌ترین تفسیر از قرآن و سنت و هم قشری‌ترین تفسیر از قرآن و احادیث و هم خشن‌ترین برداشت‌های فقهی و خشن‌ترین احکام فقهی در این مکتب جمع شده است. خشن و قشری است. حتی این‌ها اشاعره را روشنفکر می‌دانند. اشعری‌ها در تاریخ معروف هستند به این که عقل‌گرا نیستند و با معتزله و امامیه، یعنی شیعه همیشه به لحاظ کلامی درگیر بودند و به شیعه و معتزله می‌گفتند شما دین و قرآن و سنت را بیش از اندازه عقلانی کرده‌اید و گاهی خلاف ظواهر قرآن و حدیث حرف می‌زنید. حالا اهل حدیث و حنبلی‌ها اشعری‌ها را تکفیر می‌کردند و می‌گفتند این‌ها روشنفکر هستند. چون خود این‌ها هم که جواب معتزله و شیعه را می‌دهند باز استدلال می‌کنند. این‌جا اصلاً جای استدلال نیست. برای این‌که بشناسید این‌ها چه فکری هستند می‌گویم. مثل این‌که تمام آیات و روایاتی که برای تقریب به ذهن، مثال‌های جسمانی در مورد خداوند زدند و همه‌ی این‌ها را حمل بر ظاهر لفظ کردند. البته غیر از این‌ها هم بین بعضی گرایشات اهل سنت این مسائل بوده است ولی این‌ها دیگر در اوج هستند. یعنی وقتی صحبت ملاقات با خدا و رؤیت خدا و عرش خدا و تخت خدا و خدا خندید و خدا گریه کرد و خدا خوشحال می‌شود را حمل بر معنی ظاهری می‌کنند و وقتی از آن‌ها می‌پرسی در این صورت با آیات دیگر قرآن تعارض پیدا می‌کند، با روایات و با بعضی از قطعیات عقلی تعارض پیدا می‌کند می‌گویند این‌جا دیگر بحثی نداریم. حتی من در بعضی از متون آن‌ها دیدم که می‌گویند تناقض اشکالی ندارد. در بعضی از عبارات بعضی از متکلمین این‌ها این عبارت هست که چه کسی گفته تناقض محال است؟ امکان دارد تناقض باشد. بعضی از آن‌ها تا این حد هم جلو می‌روند. یک فکر عجیبی بود که واقعاً متحجرانه‌ترین و خشن‌ترین تفسیر از قرآن و سنت بود و این عجیب است که غربی‌ها و اروپای مدرن و انگلیس آمدند و همین قرائت را انتخاب کردند و در واقع تقویت کردند. این‌ها در واقع دو تفسیر از اسلام را ترویج کردند. یکی این تفسیر خشن وهابی بین اهل سنت و بعضی از جریان‌های اخباری و نواخباری بین شیعه را ترویج کردند. به نظر من بیشتر این‌ها را برای ایجاد درگیری‌های داخلی بین مسلمین و متهم کردن اسلام و بدنام کردن اسلام به پا کردند. این‌ها یک جریان دومی را هم حمایت و تقویت و تبلیغ کردند که در واقع حمایت اصلی آن‌ها از این جریان دوم بود، جریان اسلام سکولار بود. لیبرالیزم در پوشش اسلام بود. حالا چه نوع شیعی و چه نوع سنی آن باشد. گفتند که اسلام مسئله‌ی شخصی است و ربطی به تمدن‌سازی و عدالت‌خواهی و اقامه‌ی قسط و مبارزه با ظلم ندارد. حالا این شاخه‌ی درویش بازی را به دو دلیل، یکی تساهل و تسامح مطلق و این‌که بین حق و باطل مرز مکتبی وجود ندارد و یکی هم صلح کل بودن تفکر تصوف افراطی که می‌گوید اصلاً دشمنی وجود ندارد و شیطان هم حق است چه به مظاهر شیطان در عالم برسد و ما حسین و یزید نداریم، علی و معاویه نداریم، حق و باطل یا عدل و ظلم یعنی چه؟ از آن بحث صلح کل و حق دیدن کل تکوین را استنتاج غلطی کردند و به عالم تشریع آوردند. در عالم تکوین باطلی در عالم وجود ندارد. هر چه هست خدا آفریده و هر چه خدا آفریده خیر است و شر یک امر نسبی است. اما این ربطی ندارد که بیاییم در عالم تشریع بگوییم اگر هر چه هست خیر است پس دیگر نبرد خیر و شر و عدل و ظلم و جبهه‌ی خدا و شیطان چه هست؟ این‌ها یک مغالطه‌ی کامل است. به نظر من این‌ها به طور حساب‌شده‌ای گشتند و این دو، سه جریان را بین مسلمین پیدا کردند و این‌ها را تقویت کردند. پس یکی جریان متحجر خشن که نماد برجسته‌ی آن همین آل سعود و وهابی‌ها هستند، یکی جریان درویش بازی و تصوف افراطی با شعار صلح کل که می‌گویند اصلاً دشمنی وجود ندارد و نبرد حق و باطلی وجود ندارد و سیاست و مبارزه معنی ندارد و عالم، عالمِ عشق است و از هر کدام از این جریان‌ها یک استفاده‌ای بردند و با هر کدام از این‌ها یک بخشی از اسلام را فلج کردند. آن شاخه‌ی دیگر هم جریان روشنفکری سکولار و اسلام مدرن و اسلام لیبرالیزه شده بود که باز هم یک اسلام شخصی و در مسائل عبادی و فردی است ولی در مسائل نظام‌سازی و تمدن‌سازی کاملاً غربی و لیبرالیزه است و می‌گویند ما می‌توانیم در اقتصاد و سیاست خارجی و تعریف علم و فلسفه وابسته باشیم و شخصاً هم مذهبی باشد. هر کسی می‌خواهد به حج برود و هر کسی هم نمی‌خواهد به حج نرود. این‌ها این دو یا سه شاخه را تقویت کردند. منتها از این سه شاخه یک شاخه بود که می‌توانست از آن استفاده‌ی نظامی و عملیاتی هم بشود که همین جریان متحجر بود که چون اغلب جهان اسلام هم اهل سنت هستند این‌ها تبدیل به سخنگویان اهل سنت بشوند و جالب است بدانید که آل سعود سه خیزش داشتند که در سومین خیزش با کمک انگلیس و غرب بر جزیره‌ی عرب مسلط شدند و در تمام این سه مورد همه جا با اهل سنت و علمای سنی درگیر شدند. سنی‌کشی کردند. اصلاً قبل از این‌که شیعه‌کشی کنند هزاران هزار سنی و علمای سنی را کشتند. حتی علمای هم‌مذهب خود را کشتند. چون این‌ها از مذهب حنبلی آمدند و علمای حنبلی این‌ها را تکفیر کردند و گفتند این‌ها سنی نیستند و منحرف شده‌اند. چون اهل سنت هیچ وقت زیارت را شرک نمی‌دانستند. این‌ها از وقتی آمدند گفتند سفر برای زیارت شرک است که از جمله به همین دلایل علمای بزرگ سنی آن‌ها را تکفیر کردند و گفتند این‌ها منحرف هستند. خب این‌ها برای غرب سه، چهار استفاده داشتند. یعنی غربی‌ها از طریق این‌ها سه، چهار پروژه را پیش بردند. یکی ضربه زدن از پشت به عثمانی‌ها به اسم عرب و ترک بود. به اسم حنبلی و سلفی در برابر حنفی بود. چون عثمانی‌ها حنفی بودند. به اسم مبارزه با ظلم ترک به عرب و استقلال اعراب این کار را کردند. غرب هم به این‌ها وعده داد و گفت شما کمک کنید تا عثمانی‌ها را از حجاز و کشورهای عربی بیرون بریزید و بعد ما مدیریت جهان عرب را به دست شما می‌دهیم و شما شاه عرب بشوید و با همدیگر کار کنیم. با این وعده آمدند. البته قبل از آن هم به شریف حسین گفته بودند که آن‌ها به اصطلاح شریف مکه بودند و آن‌ها هم با وهابی‌ها مخالف بودند و به قول معروف آن‌ها یک آب شسته‌تر بودند. گرچه آن‌ها هم فریب انگلیس‌ها و غربی‌ها را خوردند و خیانت کردند. انگلیس‌ها اول به آن‌ها وعده دادند و گفتند شما کمک کنید تا حجاز و کشورهای عربی را از دست عثمانی نجات بدهیم تا شما شاه عرب بشوید. آن هم کمک کرد ولی در اواسط کار دیدند آل سعود با ایدئولوژی وهابیت بیشتر به درد این کار می‌خورند و آن‌ها را کنار گذاشتند. در واقع نوکر خود را عوض کردند و بعد به شریف حسین گفتند مکه و مدینه در دست تو باشد. گفتند به بچه‌های تو هم دو کشور می‌دهیم که یکی اردن بود که شاه اردن و عراق دو پسر شریف حسین بودند. به جای کل سرزمین‌‌های عرب این‌ها را دادند و گفتند دیگر ساکت باش و حرف زیادی نزنید و به جای آن‌ها آل سعود را آوردند. بعد اجازه دادند این دو با هم بجنگند تا کسی که قوی‌تر است مسلط بشود که دیدند آل سعود مستعدتر است. هم وحشی‌تر و خشن‌تر هستند و هم خودفروخته‌تر هستند و هم زمینه‌ی گسترش درگیری با سایر مسلمین شیعه و سنی را بیشتر دارند. چون شریف حسین ضعیف بودند و خیلی به فکر مسلمان‌کشی و جنگ با مسلمین نبودند. می‌خواهم بگویم این‌ها یک بخشی از تاریخ این منطقه است که هم به لحاظ فقهی و کلامی و هم به لحاظ تاریخی و سیاسی باید به آن توجه داشت. این یک استفاده از این‌ها بود. استفاده‌ی دوم که از آل سعود و وهابیت کردند به راه انداختن جنگ‌های مذهبی بود. یعنی مسئله‌ی وحدت اسلام و پذیرش اسلامی که در حدی بود که در همین مسجد الحرام اذان شیعه هم گفته شد. یعنی با پیگیری عالم بزرگ لبانی که «المراجعات» را نوشته، جناب «شرف‌الدین» قبل از این‌که وهابی‌ها بیایند اذان شیعی گفته می‌شد. یعنی به چهار مذهب سنی و مذهب شیعه اذان گفته می‌شد. بعد از این قضایا و در زمان آقای بروجردی که «شیخ محمود شلطوت» سریع اعلام کرد مذاهب اسلامی 5 مذهب است و اگر یک سنی از یکی از چهار مذهب شیعه بشود اشکالی ندارد و مثل این می‌ماند که یک شافعی حنفی بشود. او کافر نمی‌شود. همین‌طور اگر یک سنی یا حنفی شیعه‌ی جعفری بشود اشکالی ندارد. جهان اسلام تا قبل از این‌که وهابیت اهل سنت را تعریف کنند به این‌جا رسیده بود. به جایی رسیده بود که وقتی فلسطین به دست صهیونیست‌ها افتاد اولین راهپیمایی روز قدس، البته این روز نبود ولی به این عنوان بود، اولین راهپیمایی روز قدس را مردم شیعه در عراق به رهبری مرحوم «کاشف القتا» انجام دادند که صحبت از ده یا چند ده هزار جمعیت بود که اصلاً در جهان اسلام اولین راهپیمایی به این شکل بود. اصلاً هیچ کس بحث شیعه و سنی نمی‌کرد. اولین کشور غیر همسایه‌ای که برای عملیات در فلسطین ثبت نام کرد همین ایران بود. «نواب صفوی» در مسجد بازار تهران رسماً اعلام کرد ثبت نام می‌کند. آن زمان با جمعیتی که تهران داشت و قاعدتاً خیلی کم بوده 5 هزار نفر برای عملیات جهادی و استشهادی در فلسطین ثبت نام کردند و بعد دولت و حکومت جلوی ثبت‌نام‌ها را گرفت و گفت این کارها چیست؟ این فضای قبل از وهابیت و آل سعود بوده است. ولی این‌ها از وقتی که آمدند، به خصوص بعد از انقلاب ما که غرب ترسید با هزاران مدرسه و با میلیاردها دلار نفتی شروع به تربیت طلبه‌ی وهابی کرد. 40 سال پیش همین پاکستان که الان یکی از منشأهای وهابیت و کادرسازی برای این‌ها شده وهابی نداشت. اصلاً شما در پاکستان وهابی نمی‌دیدید. یعنی اغلب نسل قبل از این‌ها سنی‌های محب اهل بیت و اهل زیارت بودند. در افغانستان و پاکستان و هند این حرف‌ها نبود. در کشورهای عربی همین‌طور بود. کشورهای سنی از آفریقا تا بالکان و بوسنی سنی و محب اهل بیت(ع) بودند. اصلاً در بسیاری از کشورها از شرق آسیا تا قلب اروپا و تا آفریقا تفکر تصوف و عرفان حاکم بود و هنوز هم هست. همه می‌گفتند تصوف در واقع تشیع است که با ظاهر فقه حنفی یا هر فقه دیگری می‌آیند. چون نمی‌خواستند صریحاً بگویند شیعه هستند ولی عملاً معارف شیعه و از جمله حب اهل بیت(ع) و این‌که تقریباً ریشه‌ی نزدیک به همه‌ی طرق صوفی در عالم به علی‌ بن ابیطالب(ع) بر می‌گردد. اغلب جاها را هم ببینید متوجه می‌شوید که اسلام با روح عرفان رفته است. همه‌ی سنی‌ها این‌طور هستند و معمولاً همه‌ی این‌ها محب اهل بیت(ع) هستند. تا این‌که در این 30، 40 سال این‌ها آمدند و میلیاردها دلار ریختند که تعریف اسلام و تعریف سنی را در خیلی از جاها عوض کردند. پس هدف دوم زدن امت و وحدت اسلامی و ایجاد جنگ مذهبی بین مذاهب و ادبیات تکفیری بود که الان آثار آن را می‌بینید. هدف سوم این بود که در این منطقه نفت کشف شد و آل سعود بهترین سگ پاسبان نفت و منابع نفت غرب بود و این‌ها تا حدی برای غرب مهم بود که چرچیل که در زمان جنگ جهانی اول از فرماندهان نیروی دریایی انگلیس بود و در زمان جنگ جهانی دوم هم تا نخست‌وزیری رسید صریحاً گفت ما بدون نفت ایران هر دو جنگ را می‌باختیم. این خیلی چیز عجیبی است. گفت اصلاً نفت ایران باعث شد سوخت به هواپیما و تانک و کشتی‌های ما رسید و ما جنگ جهانی اول و دوم را با نفت ایران بردیم. غارت منابع ایران ما را نجات داد. بعد هم نفت منطقه‌ی عربستان و کشورهای خلیج فارس بود. نکته‌ی سوم این مسئله بود. یعنی غارت انرژی و نفت جهان اسلام بود. چند مسئله‌ی دیگر هم بود. عوامل کوچکی را درست کردند. 85 سال پیش اصلاً این رژیم عربستان سعودی نبوده است. کشوری به اسم عربستان سعودی نبود که به اسم یک خانواده است. خشونت هم یک وجه دیگر این‌ها بود که یک اسلام احمقی را در دنیا معرفی کنند که هر کس میل به اسلام و معنویت اسلام و اخلاق اسلام و عقلانیت و تمدن اسلام پیدا می‌کند این‌ها را نگاه کند از قیافه‌ی آن‌ها بترسد و عطای اسلام را به لقایش ببخشد و این‌ها در اسلام‌گریزی در دنیا خیلی نقش داشتند. در این‌که تبلیغات صهیونیست‌ها، یهودی‌ها و صلیبی‌های متصعب غرب علیه اسلام به خصوص در اروپا و در بسیاری از کشورها اثر کرد و افکار عمومی علیه اسلام شکل گرفت خیلی اثر کرد و خیلی جاها با نشان دادن این وهابیت و آل سعود بود. مخصوصاً الان که هر جا تا از اسلام می‌گویند همه می‌ترسند. مجموع این آل سعود و وهابیت نحس است. از هر طرف که به این منشور نگاه می‌کنی نحس است. به لحاظ اقتصاد، به لحاظ سیاسی، به لحاظ سیاست خارجی، به لحاظ مذهبی نحس است و تشکیل رژیم صهیونیستی بدون کمک آل سعود و وهابیت اصلاً امکان نداشت و اولین کشوری که صهیونیزم را به رسمیت شناخته این‌ها بودند. در اسناد هم هست. من بخشی از آن را یک وقتی خواندم ولی متأسفانه به اسناد رجوع نمی‌کنند. تاریخ دم دست است اما نمی‌روند آن را بخوانند. انگلیس رسماً اعلام می‌کند که اگر آل سعود و ایدئولوژی وهابیت نبود اسرائیل تشکیل نمی‌شد. مسلمین را به جان هم انداختند. در مورد اولین اعتصاب و تحصن‌ها در بازارهای فلسطین و کشورهای عربی علیه صهیونیست‌ها انگلیس رسماً به آل سعود می‌گوید برو و تمام این اعتصاب‌ها را بشکن و این‌ها همین کار را می‌کنند. از موضع فتوا که می‌گویند از مکه‌ی مکرمه و مدینه‌ی منوره طبق فتوای علمای اسلام تحصن حرام است. تحصن علیه صهیونیست‌ها حرام است چون بین مسلمین فتنه می‌شود و خون و جان آن‌ها از بین می‌رود. به جای این‌که حکم جهاد بدهند این‌ حرف‌ها را می‌زنند. این‌ها فقط علیه مسلمین حکم جهاد می‌دهند. این هم یک مسئله‌ی دیگر است. تا به حال هیچ آخوند حکومتی آل سعود فتوای جهاد علیه آمریکا، انگلیس، فرانسه، اسرائیل، اشغالگران و کفار نداده‌اند و تمام فتاوای جهاد علیه مسلمین است. تکفیر علیه مسلمین است. بنابراین فقط بحث شیعه نبوده است. این‌ها اوایلی که حاکم شدند با گرای انگلیس به سمت عراق و سوریه حمله کردند و در همین حلب جنگیدند و مردم را قتل عام می‌کردند و تا همین یمن ادامه دارد. از شافعی‌های یمن تا حنفی‌های سوریه را کشتند. خنجر روی گلوی سنی‌ها می‌گذاشتند و می‌گفتند باید وهابیی بشوید و الا آن‌ها را می‌کشتند. می‌گفتند همه‌ی شما مشرک هستید. فقط شیعه نبود. به نجف و کربلا حمله کردند و غارت کردند و طبق بعضی از نقل‌ها تا بیش از 20 هزار نفر را در همین نجف و کربلا کشتند. 100، 150 سال پیش و در قرن گذشته و در اواخر قرن 18 و در قرن 19 این کارها را کردند و تمام اموال مردم شیعه و سنی را در نجف و کربلا غارت کردند و رئیس آل سعود خمس خود را برداشت و در مورد بقیه هم گفت هر کس سواره آمده دو سهم و هر کس پیاده آمده یک سهم می‌برد. یعنی این‌ها کافر بودند و این‌ها غنیمت جنگی بوده است. این‌ها از این مسائل دارند. در قرن 19 این‌ها به بصره، به سوریه و به بغداد حمله کردند که در بغداد و بصره غیر از نجف و کربلا چقدر سنی کشتند. مردم شیعه و سنی و قبائل عراق در برابر غارتگران وهابیی متحد شدند و با این‌ها جنگیدند که آن‌ها را از بخش‌هایی از عراق بیرون کردند. آن زمان ترکیه همین عثمانی بود و مصر هم جزو توابع عثمانی بود. در واقع مصر و ترکیه که وضعیت‌ آن‌ها در مواضع فعلی روشن است در آن زمان که زمان فتحعلی شاه قاجار است به همراه ارتش ایران علیه جریان‌های وهابیی و آل سعود متحد شده بودند. یعنی چون این منطقه در دست عثمانی و ارتش مصر است حتی شاه قاجار پیغام می‌دهد و می‌گوید اگر این‌ها را سرکوب کردید که هیچ، و اگر نه ما خودمان می‌آییم و این‌ها را سرکوب می‌کنیم. یعنی ارتش ایران و قاجار می‌آید و حساب این‌ها را می‌رسد. چون این‌ها حجاج ایرانی و عراقی شیعه و غیر شیعه که می‌خواهند به مکه بروند را سر راه غارت می‌کنند و تجاوز می‌کنند و می‌کشند و سر می‌برند. یا خودتان این‌ها را سرکوب کنید یا ما می‌آییم که بعد عثمانی می‌گوید خود ما رسیدگی می‌کنیم. چون عثمانی در اروپا می‌جنگید به پاشای مصر می‌گوید ارتش خودت را به آن‌جا ببر. ارتش مصر به همین منطقه‌ی عراق و سوریه و حجاز می‌آید و با آل سعود می‌جنگد. پشت آل سعود و وهابیی‌ها انگلیسی‌ها هستند و عملاً بین اعراب و ترک‌های سنی در یک طرف و آل سعود و وهابیی‌ها و انگلیسی‌ها در یک طرف یک جبهه‌بندی تشکیل می‌شود. جنگی از یمن تا حجاز تا عراق و حلب و سوریه شکل می‌گیرد. شبیه همین وضعیت الان بوده است. اول که این‌ها تأسیس شده بودند. غرب و انگلیس‌ها پشت این‌ها جبهه می‌گیرند ولی این‌ها شکست می‌خورند. دولت عثمانی و ارتش مصر آل سعود و وهابی‌ها را شکست می‌دهند. چون خودشان در بالکان با روس‌ها و انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها و غربی‌ها می‌جنگید. جالب است که وقتی این‌ها را از سوریه و عراق بیرون می‌کنند جانشین سعود یک امیر عبدالله دیگری بوده است که ارتش مصر و عثمانی او را دستگیر و اسیر می‌کنند و به عنوان اسیر جنگی تحویل عثمانی می‌دهند. یکی از بحث‌های سنی‌ها در آن‌جا این بود که این‌ها به مزار و مرقد پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) و اولیای خدا و اصحاب پیامبر(ص) توهین می‌کنند. اصلاً یکی از دلایلی که این‌ها همان موقع هم توسط علمای سنی و هم حکومت‌های سنی تکفیر شدند همین بود که توهین می‌کردند و وقتی هم که رسیدند و مدینه و ریاض و جده و مکه را با کمک غربی‌ها و انگلیسی‌ها گرفتند فقط بقیع را تخریب نکردند. به قبر اصحاب پیامبر(ص) توهین کردند و فقط بحث اهل بیت(ع) نبود. بعد هم به خود مسجد النبی آمدند تا قبر خود پیامبر(ص) را خراب کنند. می‌خواستند بقعه و قبه را خراب کنند. دیگر آن‌جا بعضی از مردم و علمای سنی محکم ایستادند تا حدی که ما حکم جهاد می‌دهیم و می‌ایستیم و اجازه نمی‌دهیم جسارت بشود و آن‌جا ترسید که گنبد سبز قبر پیامبر(ص) را خراب کند. ولی تا خود قبر جلو آمدند و همه را کلاً تخریب کردند. می‌خواستم عرض کنم مسئله فقط بحث حجاج ما نیست. اولاً جان انسان از نظر این‌ها هیچ ارزشی ندارد. یعنی آدم کشتن برای این‌ها مثل آب خوردن است. چیزی که قرآن شریف می‌گوید جان انسان مساوی با جان کل بشریت است و قتل یک انسان مساوی با قتل 7 میلیارد انسان است. اصلاً جان انسان و مال و ناموس مردم و آبرو و عزت اسلام برای این‌ها هیچ است. خشونت قبیله‌ای جاهلی با یک مذهبی از نوع تفکر خوارج ترکیب شده است. خوارج به لحاظ فقه کلامی با این‌ها فرق دارند و از این‌ها جدا هستند ولیکن به لحاظ مشی عملی و نوع نگاه به دیگران خشن و سطحی هستند. این‌ها از جهات زیادی شبیه‌ترین گروه به خوارج هستند. منتها مشکل ما الان این است که تعداد زیادی قربانی دارند. جوانان مسلمان سنی که اتفاقاً خیلی از آن‌ها از نظر بنده تحت تأثیر انقلاب ما اسلام‌گرا شدند و به فکر تشکیل حکومت اسلامی افتادند منتها دلشان نمی‌خواست زیر بار شیعه بروند و می‌خواستند ورژن سنی باشند. نزدیک‌ترین نوع سنی حکومت اسلامی به ما همین جریان‌های اخوان المسلمین بودند. البته جریان‌ مؤسس این‌ها «حسن البنا» بود که خود او جزو سنی‌های محب اهل بیت(ع) و طریقت‌های صوفی بود و اصلاً شاگرد «سید جمال» است. اصلاً یکی از شعارهای اصلی او وحدت جهان اسلام و وحدت مذاهب و تشکیل امت واحده بود. حتی «سید قطب» که ایدئولوگ روشنفکر اخوانی‌ها هست و در شرایط جدید و در جهان اسلام و عرب خیلی تأثیر داشت در 90 درصد افکار خود شبیه به شعارها و افکار انقلاب اسلامی است. یعنی با این‌که سید قطب قبل از امام حرکت کرده ولی گاهی آدم که نگاه می‌کند می‌بیند بیش از 90 درصد از حرف‌های او عین شعارهای انقلاب ماست. البته یک جاهایی تفاوت‌هایی دارد و در یک جاهایی بر او اشکالاتی هست. اگر بخواهم قضیه‌ی سید قطب را در مصر تشبیه بکنم، چون در زمان «جمال عبدالناصر» بود، تقریباً نسبتی که بین سید قطب با ناصر اتفاق افتاد شبیه جریانی بود که بین نواب و مصدق اتفاق افتاد. یعنی مصدق یک عنصر ملی‌گرای ضد انگلیس بود که برای نجات نفت و استقلال کشور فعالیت می‌کرد ولی عملاً به لحاظ گرایش سیاسی لاییک بود. حالا منظور من این نیست که خود او مذهبی نبود. من چیزهای مختلفی شنیده‌ام. از بعضی از افراد شنیده‌ام که مذهبی و اهل نماز بود ولی به لحاظ فکر مبارزه‌ی سیاسی، مبارزه یک مبارزه‌ی دینی نبود و یک مبارزه‌ی سیاسی بود. بالاخره ضد انگلیس و ضد استعمار و با گرایش ناسیونال دموکرات بود. به این کاری ندارم. در مصر، ناصر سوسیال ناسیونالیست بود. یعنی هم ناسیونالیست عربی بود ولی گرایش چپ داشت. یک جریانی را به راه انداخت که بعد از او امثال قذافی و بعثی‌های عراق و صدام و حافظ اسد خواستند با شعار عزت و قومیت عرب و ترکیب آن با سوسیالیزم از او تقلید بکنند که همه‌ هم به سبک او از طریق ارتش و کودتای انقلابی علیه رژیم‌های سلطنتی وابسته به غرب بر سر کار آمدند. از آن طرف شعار سید قطب در آن‌جا حکومت اسلامی بود. ضمن این‌که این آدم به آمریکا رفته بود و وقتی که از آمریکا برگشت بیشتر به تشکیل حکومت اسلامی معتقد شد. حالا این چیزی که عرض می‌کنم نسبت این جریان با جریان آل سعود و وهابیی‌ها است. الان می‌بینید که ترکیه یک حالت دو گانه‌ای دارد و از یک طرف با آل سعود هست و از یک طرف شعار لاییک می‌دهد و خودشان را اخوانی می‌دانند و از یک طرف شعار لایسیته می‌دهد، حتی وقتی این جنبش‌های عربی اسلامی در لیبی و تونس ایجاد شد سفر کرد و در آن‌جا گفت نگویید حکومت اسلامی و مثل ترکیه به دنبال حکومت لاییک باشید، از یک طرف می‌خواهند خودشان را به عنوان جایگزین سلاطین عثمانی بگمارند و در واقع جریان نو عثمانی را برقرار کنند. خب اگر جریان عثمانی باشد حکومت عثمانی لاییک نبود و اصلاً ادعای خلافت داشت. یک تناقض‌هایی در این هست. از یک طرف این اردوغان به غرب تعهد داده که اسرائیل را به رسمیت بشناسد و کمپ‌ دیوید را به رسمیت بشناسد. علیه اسرائیل ادا در می‌آورند ولی نباید هیچ ضربه‌ای به اسرائیل بخورد. اگر یادتان باشد آن وقتی که این‌ها آمدند شعار این بود که دو مدل اسلام داریم. یکی اسلام رادیکال بنیادگرا که اسلام ایران است و خطرناک و انقلابی است و ته آن پیشرفت و تمدن نیست. یک اسلام مترقی هم داریم که اسلام ترکیه است که این اسلام بحث جهاد و نبرد و شهادت و حکومت اسلامی نمی‌کند ولی عملاً با دموکراسی بر سر کار آمده است و یک اسلام غرب‌پسند جهان‌پسند و امروزی است. اقتصاد ترکیه جهانی است، پیشرفت جهانی است و می‌خواستند به تمام جهان اسلام بگویند به جای الگوی ایران که یک الگوی انقلابی و خطرناک است به سراغ الگوی ترکیه بروید که یک الگوی لیبرال دموکرات است و با غرب هم سازگار است و با کسی هم دعوا ندارد و ببینید که پیشرفت اقتصادی هم دارد. ببینید چطور تناقض‌ها سر باز می‌کند. حالا یک مرتبه بزرگ‌ترین حامی داعش و خطرناک‌ترین تروریست‌ها و بعد جنگ‌های داخلی و جنگ ترک و کرد و جنگ علوی و سلفی در ترکیه شارژ می‌شود و تقویت و حمایت می‌شود. هم از حامیان تروریزم شده‌اند و هم از حامیان صهیونیست در منطقه شده‌اند. حامی تروریزم وحشی بنیادگرا شده‌اند. در حالی که خودشان هم به خطر می‌افتند. می‌دانید که همه‌ی اقتصاد ترکیه روی توریزم و تجارت خارجی است. یعنی اگر 50 بمب در شهرها و بندرها منفجر بشود این‌ها می‌پکند. این‌ها اقتصاد حبابی است. الان خودشان در هچل خودشان افتاده‌اند. یک تناقضی ایجاد شد. می‌خواهم عرض کنم که ما در جهان سنی‌ها داریم که این‌جا هم باز نقش آل سعود و وهابی‌ها روشن می‌شود. یک جریان بود که جریان اخوانی‌ها بود که نزدیک‌ترین جریان به ما و به اسلام تقریبی و انقلابی بود. در رأس این جریان خود سید قطب و قبل از آن حسن البنا بود. البته سید قطب عالم‌تر و روشنفکر و نظریه‌پرداز بود. حسن البنا آدم اهل معنا و هیئتی و با اخلاص بود و با سوز و اخلاص خود بنیان این جریان را گذاشت ولی اکثر تئوری‌های امروزی آن‌ها برای سید قطب است. بعضی‌ها گفته‌اند سید قطب در تئوریزه کردن جریان تکفیری امروز نقش دارد ولی واقعیت این است که خود سید قطب به این معنا تکفیری نبود. یا لااقل گرایش غالب او این‌طور نبود. اخوانی‌ها داشتند به موازات این جریان وهابیی و آل سعود می‌آمدند. این دو جریان اصلی در جهان اهل سنت شده بودند. بین جریان‌های اسلام‌گرای روشنفکر شیعه و سنی پلی زده شد و گفتند ببینید چقدر از حرف‌های ما شبیه به هم هست. حتی کتاب تفسیر فی ضلال القرآن که برای سید قطب بود. شبیه اتفاقی که این‌جا افتاد که نواب صفوی و مصدق اول با هم بودند و حتی بر سر قضیه‌ی قوام و برگشتن دوباره‌ی مصدق یا همان قضیه‌ی امضای سند ملی شدن نفت در مجلس نقش اصلی را نواب و فداییان ایفا کردند. حتی خود مصدق هم گفت. جبهه‌ی ملی هم آن زمان گفت. همه گفتند که اگر این دو، سه عملیات استشهادی نواب نبود نه ملی شدن نفت در مجلس تصویب می‌شد و نه مصدق بر سر کار بر می‌گشت. خب اول همه‌ی این‌ها با هم بودند. کاشانی و مصدق و نواب با هم بودند. بعد اختلافات پیش آمد به حدی که زمان دکتر مصدق، نواب صفوی به زندان می‌افتد و یک سال و خرده‌ای در زندان است و از آن‌جا به بعد درگیری شروع می‌شود به حدی که یکی از نوجوانان جریان‌ فدایی می‌رود و فاطمی را می‌زند که مجروح می‌شود و خودش هم به زندان می‌افتد. شبیه این اتفاق در مصر افتاده است. یعنی سید قطب اول با جمال عبد الناصر که در قضیه‌ی کانال سوئز اولین ضربه‌ی قوی را به اسرائیلی‌ها و غربی‌ها زد و بعد شکست خورد و از همان جا عقده بین جهان عرب به وجود آمد. چون تنها رهبر عربی بود که ایستاد و به این‌ها یک ضربه‌ای زد. منتها بعد شکست خورد و در آخر هم دق کرد و به همین حالت ماند تا زمانی که حزب‌الله آمد و دوباره این حالت تحقیر جهان عرب را جبران کرد و در بیرون کردن این‌ها از لبنان و همین‌طور جنگ 33 روزه موفق بود. منتها همه‌ی حسادت در این است که چرا این‌ها شیعه هستند و ای کاش سنی بودند. می‌گویند حالا که عزت به عرب برگشت چرا به دست شیعه برگشت؟ آن‌جا هم این اتفاق افتاد و این جریان‌های اسلام‌گرا با هم درگیر شدند و در زمان ناصر، سید قطب در زندان‌های مصر انقلابی اعدام شد و هزاران نفر از این‌ها بازداشت شدند. این‌جا یک اتفاق خیلی بدی افتاد. می‌خواهم این را بگویم که بدانید این سوء استفاده‌ی آل سعود و وهابیت بود. اتفاق بسیار بدی که افتاد این بود که بعد از اعدام سید قطب در مصر که بالاخره یک جریان غیر دینی بود، شخصاً مذهبی بود اما شعارهای دینی نمی‌دادند و مثلاً به یک معنا مثل مصدق ما بود، بعد از این‌که سید قطب و چند هزار نفر از این جوانان اسلام‌گرای سنی که انقلابی بودند و علیه آمریکا و به خصوص علیه اسرائیل و علیه رژیم‌های فاسد عرب بودند کشته و زندانی و تبعید شدند. بعد یک موج عظیمی و از جمله محمد قطب که برادر سید قطب بود فرار کردند و از مصر به عربستان مهاجرت کردند. یک اتفاق بسیار بدی که آن‌جا افتاد که الان آثار آن را می‌بینیم این بود که یک بخشی از کادر رهبری اخوان المسلمین که سالم‌ترین جریان سنی و عرب بودند و همه جای جهان هم هستند، یعنی شما از مالزی بگیرید و تا مراکش و ترکیه و هند بیاید جریان‌های اخوانی همه جا هستند و همه جا هم با ما بودند و وقتی که در این‌جا انقلاب پیروز شد همه‌ی این‌ها از امام و انقلاب حمایت کردند، حتی همین رهبر قبلی اخوانی‌ها که در زمان جنگ 33 روزه اعلام کرد ما می‌خواهیم ده هزار مجاهد مصری اخوانی را به کمک سید حسن نصرالله و حزب‌الله بفرستیم. اصلاً بحث شیعه و سنی مطرح نبود. گفتند حکومت مصر و «مبارک» اجازه نمی‌دهد. ولی کم‌کم کار به این‌جا رسید. این انحراف از همان وقت شروع شد. بعضی از این اخوانی‌ها که به عربستان پناه بردند زیر پر و بال آل سعود قرار گرفتند. چون ناصر بالاخره انقلابی بود. ضد آمریکایی و ضد رژیم آل سعود بود. فکر اخوانی‌ها هم فکر آل سعود و وهابی و آمریکایی نبود. ولی چون پناهگاه این‌ها عربستان شد، روی آن‌ها کار کردند و تقریباً یک نسل دومی در اخوانی‌ها به وجود آوردند که افکار آن‌ها تقریباً به افکار وهابی نزدیک شد و گره خورد. این‌که شما می‌بینید اغلب رهبران درجه یک از القاعده تا گروه‌های مختلف جهادی سنی تا حتی همین داعش در جوانی مرید سید قطب بوده‌اند و کتاب‌های او را خوانده‌اند برای همین بوده است. ولی الان به جایی رسیده که خودشان عرض اندام می‌کنند و حتی افکار سید قطب و اخوانی‌ها را تکفیر می‌کنند. حتی داعش اخوان‌المسلمین و مرسی را هم تکفیر کرد. با این‌که خود مرسی جزو جریان‌های اخوانی بود که بر خلاف شاخه‌ی دیگر گرایش‌های سلفی داشت. در اخوانی‌ها حداقل سه شاخه هست. یک عده‌ای جریان‌های مذهبی غرب‌زده هستند. مثل مرحوم مهندس بازرگان ما چطور بود؟ یک گرایشی در اخوانی‌ها به این شکل هستند. یک گرایش این‌ها آدم‌های متعادل تقریبی هستند. مثل رهبر قبلی اخوان و بعضی از این‌ها که البته با شیعه مشکل دارند ولی شیعه را دشمن نمی‌دانند و معتقد هستند باید شیعه را هدایت کرد. این‌ها گمراه هستند و باید این‌ها را هدایت کرد. یک عده‌ای هم تکفیری هستند که متأسفانه این شاخه در این اواخر قوی شد و حتی خود مرسی هم به دام این‌ها افتاد. حاضر شدند با آمریکا معامله کنند و آمریکا این شرط را گذاشت که اسرائیل را به رسمیت بشناسید و علیه اسرائیل کاری نکنید و به ایران و حزب‌الله و سوریه و شیعه نزدیک نشوید و مرز شیعه و سنی را پر رنگ کنید و گفتند ما با این دو شرط اجازه می‌دهیم که از مصر تا ترکیه حکومت‌ها در دست شاخه‌ی سازشکار اخوانی‌ها باشد. این شاخه‌ی سازشکار اخوانی‌ها مثل همین اردوغان است که با غرب می‌سازد. اصلاً با اسرائیل کاری ندارد و مدام به جنگ با سوریه می‌پردازد. در مورد اسرائیل فقط حرف می‌زند. بنابراین خیانت بعدی که آل سعود در آن خیلی نقش داشت و جنایت بزرگی بود این بود که حتی جریان‌های اخوانی را هم کم‌کم چند شاخه کردند و بعضی از آن‌ها را واقعاً منحرف کردند و به سمت خودشان کشاندند و این اتفاقی که در تاریخ مبارزات اهل سنت و جهان عرب در دویست سال گذشته علیه استعمار سابقه نداشته پیدایش این همه جوان سنی تکفیری است. اصلاً چنین چیزی در این حد نبوده است. یعنی عملاً جریان‌های اصیل انقلابی سنی را به حاشیه بردند و ضعیف کردند و جریان‌های گرایشات تکفیری در این‌ها تقویت شد. البته رژیم آل سعود قبول ندارند ولی می‌دانید که بدنه‌ی داعش و رهبران القاعده صریحاً می‌گویند رژیم‌های منطقه و آل سعود کافر و فاسد هستند و باید از بین بروند. ولیکن عملاً هیچ اتفاقی در این زمینه نمی‌افتد و دائم جنگ با انقلابیون و شیعه است. اخیراً یکی از این ایدئولوگ‌های صهیونیست‌ها گفته بود فرق شیعه‌ی انقلابی و سنی انقلابی این است که شیعه به رهبری ایران می‌گوید دشمن اصلی اسرائیل است و باید اسرائیل را از بین برد و ما وارد جنگ‌های مذهبی نمی‌شویم. جریان داعش هم دشمن آمریکا و اسرائیل هستند منتها آن‌ها می‌گویند باید اول حساب شیعه را برسیم و بعد حکومت‌های فاسد عربی سرنگون بشود و در آخر به سراغ اسرائیل می‌رویم که تقریباً بعد از ظهور امام زمان(عج) می‌شود. یعنی تحت عنوان دشمن داخلی و دشمن خارجی و دشمن دور و دشمن نزدیک دسته‌بندی همه کردند. اتفاقاً این حرف هم از حرف‌های سید قطب بود ولی معنای دیگری داشت. این حرفی بود که اتفاقاً در انقلاب ما هم گفته می‌شد و بعضی‌ها می‌گفتند لازم نیست ما درون خودمان را اصلاح بکنیم و ضرورتی به اصلاح نیست. شاه باشد، نباشد، فساد باشد یا نباشد مهم نیست. ما باید برویم به یک مرحله بعد از آن فکر کنیم. سید قطب می‌گفت این یک بازی و یک بهانه است. کسی که می‌خواهد از وظیفه‌ی قطعی خود فرار کند می‌گوید برویم و مسائل درجه چندم را حل کنیم. تو اگر راست می‌گویی و به دنبال اصلاح جامعه‌ی خود هستی چطور می‌توانی این کار را بکنی. مثلاً در ایران چگونه می‌توان با وجود شاه به تمدن اسلامی اندیشید؟ امام دقیقاً همین بحث را می‌کرد. آن‌هایی که سن بیشتری دارند یادشان هست که غیر از امام تقریباً هیچ جریانی در مبارزات ضد شاه در ایران نمی‌گفت رژیم سلطنت باید سقوط کند و نباشد. حتی نمی‌گفتند شاه نباشد. همه می‌گفتند یک اصلاحاتی بشود. مثلاً جبهه‌ی ملی و نهضت آزادی می‌گفتند باید یک مقدار دموکراتیزه بشود. پارلمان و انتخابات باشد ولی رژیم سلطنت و شاه هم باشد. استبداد یک مقدار مهار بشود. این فکر از خود مصدق تا خود بازرگان و دیگران هم بود. این‌ها با هر گرایشی قصد اصلاح هم داشتند. اغلب روحانیت هم معتقد نبودند که امکان دارد رژیم شاه سقوط کند و لذا می‌گفتند الان وقت تقیه است. امام که می‌گفت شاه و رژیم سلطنت باید برود بین حوزه‌های روحانیون ما هم در نجف و کربلا و قم و مشهد و اصفهان به خصوص در اوایل خیلی طرفدار نداشت. البته اکثر مراجع از شخص امام حمایت کردند. به خصوص وقتی که خطر بازداشت و اعدام امام در اوایل و بعداً بحث تبعید پیش آمد ولی یک کسانی مثل آقای شریعتمداری صریحاً علیه امام موضع می‌گرفت. از سال 42 می‌گفت و از رژیم سلطنت دفاع می‌کرد. اسناد آن هم از لانه‌ی جاسوسی و هم از اسناد ساواک بیرون آمد. ما کسانی مثل ایشان داشتیم که معتقد بودند اصلاً باید رژیم شاه باشد. بقیه هم که با رژیم مخالف بودند می‌گفتند نمی‌توان علیه سلطنت یا علیه سلطان حرف زد. رادیکال‌ترین‌های آنان می‌گفتند باید ببینیم امکان دارد در آینده‌ی دور شاه برود و به جای او بچه‌ی او بیاید. همان‌طور که شاه اول به جای رضا خان آمد و یک مقدار باز بود. تا مستقر بشود، 10، 12 سالی نسبتاً فضا باز بود تا کودتای 28 مرداد پیش آمد. می‌گفتند بچه‌ی شاه بیاید و یک مقدار فضا را باز کند. این‌ها حداکثر حرف‌ها بوده است. امام آمد و گفت بگویید مرگ بر شاه و بعد هم گفت نه رژیم پهلوی که اصلاً باید رژیم سلطنت برود. یعنی یک چیزی بر خلاف 2500 سال و بلکه بیشتر سابقه‌ی تاریخی در این کشور بود. یعنی یک انقلاب عظیم در ساختار سیاسی در کشور بود. خب امام چرا این را می‌گفت؟ می‌گفت الان مسئله‌ی اصلی شاه است. تا شاه و رژیم، این دشمن نزدیک را بر نداری نمی‌توانی بعداً مسئله‌ی فلسطین و جهان اسلام را حل کنی و به تمدن اسلامی و پیشرفت برسی. اصلاً این رژیم اجازه نمی‌دهد شما پیشرفت علمی بکنید. این‌ها وابسته و دست‌نشانده هستند و یکی از مأموریت‌های این‌ها این است که این کشور نباید از نظر علمی جلو برود و باید وابسته باشد. این‌ها اجازه نمی‌دهند ما استقلال اقتصادی پیدا کنیم. این‌ها اجازه نمی‌دهند مدیریت نفت در اختیار منافع ملی در کشور باشد. یا مثلاً امام به جریان‌های انجمن حجتیه که می‌گفتند نمی‌توان با شاه مبارزه کرد و ما به سیاست کاری نداریم و باید با بهایی‌ها مبارزه کنیم، می‌گفت ریشه‌ی همین بهاییت هم خود رژیم است. نخست‌وزیر هویدا بهایی است. پزشک مخصوص شاه بهایی است. معلم بچه‌های شاه بهایی هستند. یک سوم تا نصف هیئت دولت بهایی است. رؤسای اصلی ساواک بهایی هستند. فرماندهان اصلی ارتش و نصف ژنرال‌های درجه یک ارتش بهایی هستند. شما می‌خواهید با چه کسی مبارزه بکنید؟ رادیو و تلویزیون و جاهای مختلف در دست این‌هاست. اصلاً بهاییت جدا از رژیم قابل حل نیست. این همان حرفی است که امام در این‌جا زد و گفت باید این رژیم را برداشت و باید کل رژیم‌های منطقه سقوط کنند چون این‌ها نمی‌گذارند اسرائیل سقوط کند. عربستان اجازه نمی‌دهد. این حرف البته به نظر بنده همان حرفی است که سید قطب می‌زد و می‌گفت به هوای دشمنان دور دشمن نزدیک را رها کن چون این‌ها با همدیگر هستند. این حرف درست است. اما الان چه کار کردند؟ در این شرایطی که انقلاب‌ها به پا شده و وضعیت جهان اسلام کلاً تغییر کرده‌ است جریان‌های وهابی انقلابی همان شعارها را این‌طور مطرح کرده‌اند که تا کل مسائل داخل جهان اسلام حل نشود ما یک قدم علیه آمریکا و اسرائیل بر نمی‌داریم. در حالی که اصلاً الان شرایط عوض شده است. بین این همه رژیم‌های عربی درست به سراغ تنها رژیم‌هایی بروی که هم پشتوانه‌ی مردمی آن‌ها قوی‌تر است و هم ضد اسرائیلی و ضد آمریکایی هستند. یعنی به سراغ سوریه و عراق بروی و به بقیه کاری نداشته باشی. حالا هیچ کس به این‌ها نمی‌گوید شما خلافت اسلامی را چرا در اردن و مراکش و عربستان که مرکز اسلام است تشکیل نمی‌دهید؟ چطور آمدید از عراق و سوریه شروع می‌کنید؟ این دو کشوری که ملحق به جبهه‌ی انقلاب و ضد صهیونیزم شده‌اند؟ همین‌جا می‌خواهی خلافت اسلامی درست کنی؟ در خود ترکیه خلافت اسلامی درست کن. ترکیه که خلافت اسلامی ندارد. خودش می‌گوید ما لاییک هستیم. پس چرا در ترکیه خلافت اسلامی درست نمی‌کنی؟ در قطر و امارات نباید خلافت اسلامی باشد و باید سلطنت قبیله‌ای باشد؟ این قضیه بو می‌دهد. جایی که می‌گویند دم خروس بیرون می‌آید همین‌جاست و بلکه خود خروس بیرون می‌آید. این‌ها برخوردهای گزینشی است. البته متأسفانه به نظر من این آخرین خیانتی است که باز از آل سعود و ایدئولوژی وهابیت می‌بینیم این است که قضایای انقلاب جهان اسلام و بیداری اسلامی را منحرف کردند. آخرین خیانت آن‌ها این بود. یعنی این موجی که از مصلی و نماز جمعه و مسجد برخواست با شعارهای اسلامی بود. لذا آن‌ها می‌گفتند این بهار عربی است و مردم می‌خواهند حکومت‌های لیبرال دموکرات و سوسیال دموکرات بیاید و در کشورهایی مثل تونس که نماز جماعت و حجاب ممنوع است به اسلام توهین نشود و آزاد باشد و هر کسی می‌خواهد به مسجد برود و هر کسی هم می‌خواهد به میکده برود و همه برابر بشود. می‌خواستند بگویند این نهضت‌ها به سمت لیبرال دموکراسی یا حداکثر سوسیال دموکراسی با احترام به مذهب است. در حالی که واقعاً مسئله این نبود. مسئله شعارهای اسلامی بود. شما یادتان هست که در تمام این جریان‌های نهضت بیداری در تمام کشورهای عربی جمعه‌ها را اسم‌گذاری می‌کردند. یعنی نماز جمعه هر هفته میعاد تجدید نفس این نهضت‌ها بود. هر جمعه که می‌شد در نماز جمعه می‌گفتند این هفته جمعه‌ی فلان باشد. این جمعه‌ها در کشورهای عربی نقش همان چله‌های انقلاب اسلامی را داشت که چهلم شهدا را می‌گرفتند. اول چهلم شهدای قم، بعد چهلم شهدای تبریز، چهلم شهدای یزد و این جمعه‌ها کار همان چهلم‌ها را می‌کرد. کاملاً معلوم بود که یک حرکتی در بستر اسلامی است که سه، چهار هدف دارد. یکی این‌که از عقده‌ی حقارت جهان عرب که از همه جهات با این همه پول و نفت و سوابق تمدنی عقب افتاده‌اند و تبدیل به ملت‌های درجه سه‌ی جهان و نوکر و مزدور و فقیر شده‌اند خلاص بشوند. از این عقده‌ی‌ حقارت ناراحت بودند. دوم، حقارت شکست از اسرائیل بود که عرب به عنوان یک آدم بی‌عرضه معرفی شده بود که 7، 8 ارتش عربی تمام قدرت نظامی خود را گذاشت تا با اسرائیل بجنگد و ظرف 6 روز تار و مار شدند و چند برابر آن‌چه که می‌خواستند پس بگیرند را دادند. یعنی اسرائیل دو و سه برابر شد. این تحقیر آن‌ها را اذیت می‌کرد. شما شنیدید که بعد از جنگ 33 روزه یک عالمه از خانواده‌های اهل سنت و عرب از جمله در همین مصر وقتی بچه‌هایشان متولد می‌شدند اسم آن‌ها را نصرالله می‌گذاشتند. یک موج عظیمی از اقبال به سوی مکتب اهل بیت(ع) پیش آمد که گفتند اگر عزت عرب و عزت اسلام می‌خواهید این‌ها هستند. این اتفاقات افتاد و یک مرتبه این‌ها آمدند و آن را تبدیل به هرج و مرج و تروریزم وحشی کردند و در خیابان و مسجد و حسینیه و دانشگاه و بازار بمب‌گذاری کردند و جنگ‌های مذهبی به راه انداختند که ریشه‌های تاریخی آن موجود بود. بالاخره این جریان علوی و نصیری‌ها قرن‌ها در آن‌جا هستند. اصلاً خود ابن تیمیه که از ایدئولوگ‌های اولیه‌ی این جریان تکفیری است همان موقع علیه همین نصیری‌ها و علوی‌ها حکم جهاد داده بود. در قرن 7 خود او با این‌ها جنگیده بود و می‌گفت این‌ها محدور الدم هستند. پس یک ریشه‌هایی داشت اما این‌ها فراموش شده بود و به حاشیه رفته بود. مسئله‌ی شیعه و سنی هم همین بود. حتی من از بعضی از افراد مطلع شنیده‌ام که می‌گویند بودجه‌ی این ماهواره‌هایی که به اسم شیعه می‌آیند و به مقدسات سنی‌ها فحش می‌دهند و انقلاب ما را هم قبول ندارند و به امام هم توهین می‌کنند را به طور غیر مستقیم آل سعود می‌دهد. همین‌هایی که به آن‌ها شیعه‌ی لندنی می‌گویند. حتی به آن‌ها هم کمک می‌کنند. برای این‌که این‌ها اولاً تشیعی را معرفی می‌کنند که با امام و انقلاب اسلامی کاملاً بیگانه و بلکه دشمن است. دو، اصلاً به دنبال ساختن ساختار سیاسی اسلامی شیعی و انقلاب و مبارزه علیه استعمار و صهیونیزم و این‌ حرف‌ها نیست. سه، بهترین قطب مقابل برای دو قطبی سازی جامعه‌ی اسلامی بر سر مسئله‌ی شیعه و سنی است. دائم هم در منابع تاریخی می‌گردند و بالاخره در این منابع تاریخی همه چیز پیدا می‌شود. چه شد؟ واقعاً چه شد؟ مگر سقیفه قابل دفاع است؟ چرا با غدیر این کار را کردند؟ چرا همه‌ی تصریحات پیامبر(ص) را زیر پا گذاشتند؟ سوالات، سوالات درستی است. جواب‌ها هم معلوم است. ما شیعه هستیم. معلوم است که جواب ما چیست. منتها این‌که به همان دلیلی که خود حضرت امیر(ع) در برابر این همه اهانت و جنایت تحمل کردند و فرمودند مسئله‌ی اصلی حفظ امت اسلامی و حکومت اسلامی است و من حاضر هستم در این راه خیلی چیزها فدا بشود تکلیف ما روشن است. خود علی و فاطمه هر دو در این راه فدا شدند. فقط بحث حضرت محسن نیست. کل اسلام فدا شد. یعنی بسیاری از آموزه‌های اسلامی فدا شد. عدالت اسلامی فدا شد.

و السلام علیکم و رحمت الله.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha